«چشمانداز گمشده» تحلیلی بر عکسی از مسعود خرم
این تصویر هم از نظر فنی و هم از نظر محتوایی حرفهای زیادی برای گفتن داره. در قاب این تصویر، کودکی از دلِ خاک و رنج، میان چادری تیره و دنیایی ناپیدا ایستاده است.
نه تنها ایستاده، که با غرور به سقف ناپایدار زندگیاش تکیه داده؛ گویی امید را با دستان کوچکش نگه داشته است. این عکس بخشی از روایت نادیدهی مهاجران بلوچ در حاشیهی مشهد است؛ کودکانی که سهمشان از آینده، بیشتر انتظار است تا انتخاب.
با تکنیکی که در آن رنگها بهتدریج خاموش شدهاند، قصد آن است که واقعیتی تلخ اما شریف به چشم مخاطب بنشیند . این عکس که توسط مسعود خرم از عکاسان پیشکسوت مشهدی گرفته شده ، صرفاً یک پرتره نیست؛ بلکه یک روایت است. روایتی از کودک مهاجری که بهجای نشستن سر کلاس، پای چادری در حاشیه شهر ایستاده است. استفاده از رنگهای خنثی و خاکی، تداعیگر محیطی خشک، محروم و در عین حال آشناست، محیطی که در عین فقر، غنای فرهنگی خاصی دارد.
حضور چادر، وضعیت لباس و طنابی که از پایین کادر رد شده، همگی اشارههایی ظریفاند به شرایط معیشتی این کودکان دارد. نوع ایستادن کودک، نگاه مصمم، و حالت دستش که پارچه سقف را گرفته، ناخودآگاه حس استقامت و استقلال را به بیننده منتقل میکند. عکس با پرسپکتیو مستقیم گرفته شده و زاویه دوربین در سطح چشمان کودک قرار دارد که باعث ایجاد حس همسطحی و نزدیکی عاطفی با سوژه میشود. این انتخاب باعث میشود بیننده مستقیماً با کودک ارتباط برقرار کند و خود را در موقعیت او تصور کند. ترکیببندی عکس از قانون یکسوم پیروی نمیکند به صورت کلاسیک، اما با این حال، ترکیب خاصی شکل گرفته که تمرکز را روی سوژه نگه میدارد. دست کودک که بالای قاب را گرفته، عملاً خط دید بیننده را به سقف چادر میبرد و دوباره به صورت او بازمیگرداند. این حرکت چشم در قاب باعث پویایی میشود. مسعود در این عکس از تکنیکی استفاده کرده که به desaturation selective یا desaturation جزئی شناخته میشه . پسزمینه و بخشهایی از لباسها تا حدی بیرنگ و یا سیاهوسفید شدهاند، اما رنگهایی مثل آبی تیره و قهوهای همچنان در بخشهایی از لباس سوژه حفظ شدهاند. این تکنیک باعث میشود کودک بیشتر از پسزمینه جدا شود و در عین حال، حس سردی، سختی، و فقر محیطی حفظ شود.
این نوع رنگپردازی یادآور آثار استیو مککَری (Steve McCurry) و یا رضا دقتی است که در مستند نگاری عکاسی از کودکان تلاش وافری داشته اند بهویژه در پروژههای مستندنگارانهاش از مناطق جنگزده یا محروم. اما در اینجا بهجای رنگهای اشباعشده، رنگها خنثیتر شدهاند که خود یک انتخاب آگاهانه است برای بازتاب واقعیت تلخ و بدون روتوش زندگی حاشیهنشینان .لباسهای کودک، موهای فر و حالت ایستادنش، همگی نوعی مقاومت و غرور خاموش را منتقل میکنند. نگاه او به دوردست است، نه به لنز دوربین. این نگاه میتواند به عنوان نمادی از آیندهای مبهم، انتظار یا شاید آرزویی برای رهایی تعبیر شود. نور طبیعی در عکس استفاده شده و از جهت بالای سوژه میآید، ولی به خاطر رنگ تیرهی چادر، پسزمینه نسبتاً تاریکتر دیده میشود. این تضاد نور باعث میشود صورت کودک برجستهتر شود. نور نرم و یکنواخت است، بدون سایههای شدید که نشانه زمان عکاسی در ساعات طلایی یا هوای ابری است.این تصویر، دعوتی است به دیدن. به دیدن آنهایی که همیشه در حاشیه قابها ایستادهاند.
ممنون مسعود جان که با هنر، صدای آدمهایی شدی که معمولاً شنیده نمیشن.