من خود نُخست به پرتگاه برآمدم،/ نقدی بر عکسی از نسرین شاه محمدی / مری قدس
هنرمند عکاس: سیده نسرین شاهمحمدی
عنوان عکس: و دیگر هیچ ...
من خود نُخست به پرتگاه برآمدم،
دستانام مرا به آنجا کشاندند.
چه میکنی؟ تو ای لمسِ شَرور!
نَفَس در گلویم تنگ آمده،
دریچهات را بگشا،
توان تحملات را ندارم.
هنرمند، عکسی کاملا رئال ثبت کرده است از بانویی فَرتوت، با بدنی نَحیف، که دستِ وی نشان از تحلیل رفتنِ شدید عضلاتِ بدن را دارد، به نحوی که گویی تنها پوستی است کشیده شده بر روی استخوان هایِ بدن.
پاها به سمتِ شکم جمع شده و سر به عقب کشیده شده است.
طبق نظریهٔ علمِ پزشکی، لحظهٔ اِحتِضار و دقایقی پیش از فرا رسیدنِ «مرگ»، گاه عضلات اسپاسم می شوند، دهان باز شده، چشم ها نیمه باز یا باز و سپس بی فروغ می گردند و این یکی از علائم فیزیکی جسمِ آدمی است که پس از دقایقی تا ساعاتی، «مرگ» رُخ خواهد داد، همچنین در فِقه اسلامی هم آمده است که در لحظاتِ مُشرِف به موت، پاها جمع می شوند و دهان نیمه باز می ماند.
دهانِ زنِ، همانند حفره ایی است و با دو حفرهٔ چشم، با هم دیگر مثلثی ساخته اند که خلاف جهت مثلثِ بینی است؛ حجمِ سر از چانه تا پیشانی هم همانند مثلثی است که هر سه مثلثِ کج در کادر، نمادِ تزلزل و ناپایداری است و القایِ حسی است عِرفانی؛ حسی از لحظه ایی که به نظر می رسد «جان» دارد از پاهایِ وی با فشار، از دهانش خارج می شود تا روح، به رهایی برسد؛ رهایی از کالبدِ رنجور و نیمه خشکِ زن.
چنان اندامِ نحیفِ زن مُچاله گشته است، که تخت برای جثهٔ ریزِ وی، بزرگ جلوه می کند.
پیراهن روشن با خال های خاکستریِ ریز و ملحفهٔ روشن با خال های درشتِ خاکستریِ تیره، یادآور یک دستیِ البسه و ملحفهٔ مراکز درمانی است؛ پتوی پشمی و شیب بالای تخت و میلهٔ پایینِ تخت چسبیده به کابینتِ سفید هم گویی گواهی است بر حضورِ زن در مرکزی از مراکزِ درمانی.
سوژهٔ در حالِ احتضار، تنها ۱/۳ از پایین کادر مستطیل عمودی را اشغال کرده است و کشیدگی کادر به سمت بالا و بویژه فضای خالیِ ۲/۳ بالای آن، در نمایش عروج و پرواز روح موثر واقع شده است؛ گویی بناست بزودی روحِ زنِ مُحتَضَر، همراه با گلهای محوِ شبیه به قاصدکِ کاغذ دیواری عَجین گشته و همراه با آن ها (قاصدک ها) به پرواز در آمده و بالا رود.
عددِ ۸ بالایِ سرِ زن، بر روی دیوار، خواه شمارهٔ تخت باشد در مرکزی درمانی و خواه عددِ روز شمار از رنج و زجر زن، نمادی شده از ۸ دروازه یا ۸ طبقه از طبقات بهشت، چنانچه در عرفان آمده.
حذف رنگ و ارائه عکسِ سیاه و سفید در بیان لحظات مُشرِف به «مرگ»، موفق به کار آمده.
شعر در مقدمه: والت ویتمَن
منتقد: مری قُدس
بهمن ماه ۱۴۰۳