ABGINEH  PHOTOGRAPHIC STUDIES  INSTITUTE

ABGINEH PHOTOGRAPHIC STUDIES INSTITUTE

موسسه تحقیقات و مطالعات عکاسی آبگینه
ABGINEH  PHOTOGRAPHIC STUDIES  INSTITUTE

ABGINEH PHOTOGRAPHIC STUDIES INSTITUTE

موسسه تحقیقات و مطالعات عکاسی آبگینه

میراث لیندبرگ در هدایت زیبایی شناسی عکاسی مد / ابراهیم بهرامی


پیتر لیندبرگ یک عکاس معروف آلمانی بود که به خاطر آثار برجسته‌اش در دنیای مد و عکاسی هنری شناخته می‌شود. او بیشتر به دلیل عکاسی از سوپرمدل‌ها و چهره‌های معروف در دهه‌های ۸۰ و ۹۰ میلادی شهرت پیدا کرد. کارهای او در مجلات معروفی مانند Vogue و Harper's Bazaar منتشر شده و به خاطر سبکی منحصر به فردش در عکاسی از زیبایی‌های طبیعی و غیر مصنوعی شناخته شده است. لیندبرگ به جای استفاده از آرایش‌های سنگین و دستکاری‌های دیجیتال، همیشه سعی می‌کرد که زیبایی طبیعی مدل‌ها را به نمایش بگذارد. همچنین او با عکاسی از چهره‌های مشهور مانند نائومی کمپبل و سیندی کرافورد همکاری داشت و در دنیای مد انقلاباتی در زمینه عکاسی ایجاد کرد.
پیتر لیندبرگ   در سال ۱۹۸۸، در ساحلی بادخیز در مالیبو،   مجموعهٔ افسانه‌ای «پیراهن‌های سفید» خود را خلق کرد—عکس‌هایی به‌ظاهر ساده، اما به‌طرزی عمیق تأثیرگذار؛ تصاویری که پژواکشان در سراسر تاریخ مد طنین‌انداز شد. در برابر لنز او گروهی از زنان جوان ایستاده بودند که به‌زودی به شمایل‌های دوران خود بدل شدند: لیندا اوانجلیستا، کریستی تورلینگتون، ریچل ویلیامز، کارن الکساندر، تاتیانا پاتیتس و استل لوفبور.
این تصاویر تنها نسل تازه‌ای از مدل‌ها را معرفی نکردند؛ بلکه آغاز عصری را نوید دادند که تعریف زیبایی را از نو بازاندیشی می‌کرد. از همان لحظه، لیندبرگ بازآفرینی زبان بصری مد را آغاز کرد و مسیر آن را برای دهه‌های آینده دگرگون ساخت.


پیتر لیندبرگ صرفاً یک عکاس نبود؛ او روایتگری بود که تصاویرش همچون اعترافاتی زمزمه‌شده به نظر می‌رسیدند. او در سال ۱۹۴۴ در لیسا به دنیا آمد؛ منطقه‌ای که زیر تأثیر مرزهای دگرگون‌شونده و سکوت پس از جنگ شکل گرفته بود. کودکیِ او کمتر با زرق‌وبرق همراه بود و بیشتر با تماشا و مشاهده گذشت. او آدم‌ها را می‌نگریست—شیوهٔ حرکتشان، و آن لحظه‌هایی که گمان می‌کردند کسی نگاهشان نمی‌کند و خودِ واقعی‌شان را آشکار می‌ساختند. این دریافت‌های اولیه، خاموش و ناگفته، بعدها در عکاسی او سر برآوردند؛ در قالب توانایی شگفت‌انگیزش برای دیدن ورای سطح چهره‌ها.



پیش از آن‌که هرگز دوربینی به دست بگیرد، لیندبرگ رؤیاباف و جهانگردی بود. هنر خواند، به‌عنوان ویترین‌آرا کار کرد، در سراسر اروپا سفر کرد، مدتی در کمون‌ها زندگی کرد و خود را در نقاشی و سینما غرق ساخت. او شیفتهٔ هنرمندانی بود که نقص، ناتمامی و حقیقتِ احساسی را می‌پذیرفتند—ون‌گوگ، اتو دیکس و اکسپرسیونیست‌های آلمانی که سایه‌ها و عواطف خامشان گویی از دل بوم نفس می‌کشید.
عکاسی دیرهنگام وارد زندگی‌اش شد، اما هنگامی که آمد، به ظرفی بدل گشت برای ترجمهٔ تمام آنچه او به‌عنوان یک نقاش اندوخته بود: بافت، شخصیت و حقیقت.



وقتی لیندبرگ در اواخر دههٔ ۱۹۷۰ به پاریس نقل مکان کرد، جهان عکاسی مد در زرق‌وبرق و پرداخت صیقلی می‌درخشید. رنگ‌ها اشباع بودند، آرایش‌ها مجسمه‌وار، و شکوه قانون نانوشتهٔ تصویر. لیندبرگ با اعتمادبه‌نفسی آرام همهٔ این‌ها را برهم زد. عکس‌های او عریان و پالوده بودند؛ گویی به نوعی ریاضت بصری رسیده‌اند.
او زنان را با کمترین آرایش، موهای طبیعی، لباس‌هایی نرم و گرمایی انسانی عکاسی می‌کرد. لوکیشن‌هایش انبارها، سواحل متروک و اسکله‌های صنعتی بود—جاهایی که باد، نور و فضا خود به صدای تصویر بدل می‌شدند. آنچه او ثبت می‌کرد، زرق‌وبرق نبود؛ «روح» بود.



در زمانی که مجموعهٔ «پیراهن‌های سفید» به جهان معرفی شد، لیندبرگ پیش‌تر بازنویسی قواعد را آغاز کرده بود؛ اما تأثیر آن تصاویر، نفوذ او را به شکلی قطعی متبلور ساخت. آن عکس‌ها پیش‌درآمدی بودند بر جلد تاریخ‌ساز ووگ بریتانیا در ژانویهٔ ۱۹۹۰؛ جایی که سیندی کرافورد، نائومی کمپبل، لیندا اوانجلیستا، کریستی تورلینگتون و تاتیانا پاتیتس کنار یکدیگر ایستاده بودند، گویی سرنوشتی مشترک آن‌ها را به هم پیوند داده است. آن جلد صرفاً عصر سوپرمودل‌ها را آغاز نکرد—بلکه آن را آشکار ساخت. لیندبرگ فردیتِ آن‌ها را پیش از آن‌که جهان نامی برایش بیابد، به رسمیت شناخته بود.

آنچه لیندبرگ را یگانه می‌کرد، تنها تصویرهایش نبود، بلکه فلسفه‌ای بود که پشت آن‌ها ایستاده بود. او کمالِ مصنوعی را پس زد و به‌جایش صداقتِ احساسی را ستود. باور داشت چهرهٔ یک زن داستانی را روایت می‌کند—داستانی که نباید پاک، ملایم یا با زرق‌وبرقِ آرمانی جایگزین شود. چین‌وچروک‌ها، آسیب‌پذیری، قدرت، تردیدها—برای او نقص نبودند، حقیقت بودند. و حقیقت، در نگاه او، زیباترین چیزی بود که یک دوربین می‌توانست آشکار کند.



پایبندی لیندبرگ به عکاسی سیاه‌وسفید امتدادی طبیعی از همین باور بود. او اغلب احساس می‌کرد رنگ می‌تواند حواس را از آنچه واقعاً اهمیت دارد منحرف کند. سیاه‌وسفید پرتره را به جوهره‌اش فرو می‌کاست: احساس، حضور، انسانیت. تصاویر او سکونی سینمایی داشتند؛ گویی قاب‌هایی از فیلمی هستند که درست در همان لحظهٔ دقیقی متوقف شده که شخصیت چیزی واقعی از خود را آشکار می‌کند. حتی ادیتوریال‌های مد او نیز حال‌وهوای روایت داشتند—شما فقط عکس را نمی‌دیدید؛ بلکه آنچه پیش از آن رخ داده و آنچه ممکن است پس از آن اتفاق بیفتد را حس می‌کردید.

در سراسر دوران کاری‌اش، لیندبرگ با زنانی که عکاسی می‌کرد رابطه‌های خلاقانه‌ای عمیق شکل داد. آن‌ها برای او «سوژه» نبودند، بلکه همکار و الهام‌بخش بودند. تاتیانا پاتیتس با شدتِ خاموشش؛ نائومی کمپبل، قدرتمند و خودآگاه؛ کیت ماس با شکنندگی رازآلودش؛ و میلا یوویچ، درخشان و غریزی. او وجوهی از وجود آن‌ها را بیرون می‌کشید که دیگران به‌ندرت می‌دیدند. پیوند او با این زنان بر پایهٔ اعتماد بنا شده بود—و این اعتماد در تک‌تک تصاویرش قابل دیدن است.



حتی زمانی که عکاسی دیجیتال و روتوش‌های سنگین بر صنعت مسلط شدند، لیندبرگ با پافشاری بر اصالت، استوار ماند. او با فیلم عکاسی می‌کرد. از نور طبیعی بهره می‌گرفت. حاضر نبود چین‌وچروکی را پاک کند یا چهره‌ای را از نو بسازد و به‌صراحت، دنیای مد را به‌خاطر ترویج استانداردهای ناممکن به نقد می‌کشید. وقتی در سال ۲۰۱۷ تقویم پیرلی را با حضور بازیگرانِ بی‌آرایش و بدون روتوش عکاسی کرد، جهان آن را انقلابی خواند. اما برای لیندبرگ، این فقط ادامهٔ طبیعیِ تمام باورهایی بود که به آن‌ها ایمان داشت.

نمایشگاه‌های او—from A Different Vision on Fashion Photography تا Untold Stories—در سراسر جهان جمعیت‌های عظیمی را به خود جذب کردند. مردم نه فقط برای دیدن مد، بلکه برای مواجهه با شخصیت‌ها، احساسات و لحظه‌هایی می‌آمدند که در زمان معلق مانده بودند. عکس‌هایش چیزی را در درون بیننده روشن می‌کرد—یادآوریِ معنای انسان بودن در صنعتی که اغلب بر توهم بنا شده است.

پیتر لیندبرگ در سال ۲۰۱۹ درگذشت، اما نفوذ او همچنان در عکاسی معاصر موج می‌زند. امروز، هرجا که عکاسان در پی اصالت‌اند، هرجا که برندها زیبایی طبیعی را گرامی می‌دارند، و هرجا که پرتره‌های سیاه‌وسفید دوباره به کانون توجه بازمی‌گردند، می‌توان ردِ دستِ لیندبرگ را در هدایت این زیبایی‌شناسی حس کرد. میراث او تنها بصری نیست؛ فلسفی است: این‌که زیبایی در حضور، صداقت و عمقِ جهانِ درونی انسان نهفته است.
ابراهیم بهرامی / موسسه تحقیقات و مطالعات عکاسی آبگینه 

عکس های موبایلی یاجون هو

یاجون هو عکاس موبایلی اهل شانگهایِ چین است که با نگاهی منسجم و شخصی شناخته می‌شود. او در کارهایش بر تعامل میان سایه‌ها، سیلوئت‌ها، رنگ و فرم تمرکز دارد و از این هم‌نشینی‌ها برای خلق تصاویری عمیق و احساسی بهره می‌گیرد. یاجون هو به ثبت لحظه‌های گذرا از تعاملات انسانی، تقابل‌های ظریف و گاه طنزآمیز و اشارات کوچک اما معنادار علاقه‌مند است؛ عناصری که نگاه او به زندگی روزمره و فضای شهری را شکل می‌دهند. هر عکس در آثارش بخشی از یک روایت بزرگ‌تر است و در کنار هم، داستانی لایه‌مند از زیست شهری معاصر می‌سازند.


















ابراهیم بهرامی / موسسه تحقیقات و مطالعات عکاسی ابگینه 

بیست سال بعد/ نقدی بر از فرامرز عامل بردبار بر آثار لینزی آداریو (Lynsey Addario)

در سومین ایستگاه از نقدهای پاییزی،  نسرین شاه محمدی به عنوان کارشناس  این مجموعه به سراغ لینزی آداریو  رفته است . عکاس مستند و خبری آمریکایی که 
 از دارفور تا خارطوم، از کوه‌های نوبا تا مرز چاد،از سوریه تا افغانستان ، چهره‌ی زنانی را ثبت کرده که در میانه‌ی جنگ، هنوز زنده‌اند، هنوز می‌جنگند و هنوز امید را از یاد نبرده‌اند.
شاه محمدی با معرفی این عکاس مجموعه ای از عکس های وی را برای نقد نویسی معرفی کرده است که از این میان نقد فرامرز عامل بردبار بر این مجموعه بعنوان نقد برتر معرفی گردیده است .

بیست سال بعد»
در سال ۲۰۰۴ برای نخستین‌بار به دارفور رفتم؛ جایی که روستاها می‌سوختند، خانواده‌ها از میان بیابان می‌گریختند و زنان روایت‌های دردناکی از تجاوز و خشونت می‌گفتند.
بیست سال بعد، به سودان برگشتم. تاریخ دوباره تکرار شده است؛ ارتش سودان و نیروهای پشتیبانی سریع، همان جانجویدِ بازآفرینی‌شده، بار دیگر مردم را در آتش جنگ گرفتار کرده‌اند. شهرها محاصره، گرسنگی گسترده و صدها نفر کشته شده‌اند.
دارفور دوباره می‌سوزد. این عکس‌ها یادآورند که جهان، حتی وقتی تکرارِ فاجعه را می‌بیند، گاهی باز هم سکوت می‌کند.
بیست سال بعد/ نقدی بر از فرامرز عامل بردبار بر  آثار لینزی آداریو (Lynsey Addario)






نمی‌دانم، شاید سلیقه در نگاه و مشاهده کردن باشد، اما وقتی با مجموعه عکس‌های رنگی «پت مولر»، عکس‌های سیاه‌و‌سفید «یوآخیم لاگدفود» یا «لافورژه»، «سباستیائو سالگادو» و «جیمز نِچوی» روبرو می‌شوم، در مرحله اول، جدا از انتخاب موضوع که عکاس با وسواس و تحقیق فراوان به آن دست یافته نوع ترکیب‌بندی، کمپوزیسیون‌ها و نگاه عکاسانه است که مرا تحت تأثیر قرار می‌دهد و چنان درگیرم می‌کند که بارها و بارها آن‌ها را مشاهده می‌کنم. هرچند که تمامی یا بیشتر موضوعات انتخاب‌شده توسط عکاس همیشه و برای همه دردآور و تأسف‌بار است، اما به اعتقاد من با اثری هنری روبه‌رو می‌شویم که تاریخ مصرف ندارد و می‌توان در زمان‌های مختلف به این مجموعه‌ها رجوع کرد و آن‌ها را مشاهده کرد، هرچند که به لحاظ خبری با انتشار آن مجموعه‌ها تاریخ مصرف آن اعلام می‌شود.

وقتی با بسیاری از عکس‌های به‌جا‌مانده از «رابرت کاپا» روبرو می‌شویم، عکس‌ها به لحاظ اهمیت تاریخی و ثبت یک واقعه مهم تاریخی همچون «نبرد نورماندی» برای ما اهمیت دارد و بودن و حضور عکاس در آن لحظه و واقعه است که بیشتر ذهن ما را درگیر می‌کند. اما به عقیده من، به لحاظ هنری و نگاه عکاسانه، کمتر عکسی به یاد می‌ماند. یا با دیدن عکس‌های «نن گلدین» هم به چنین اتفاقی برمی‌خوریم، اما آیا می‌توان «گلدین» را عکاس ندانست؟ جذابیت آثار عکاسانی چون «کاپا» و «گلدین» به عقیده نگارنده، به واسطه انتخاب موضوع و اتفاقی است که ثبت شده است. «گلدین» را به واسطه فکری که پشت عکس‌ها نهفته و جسارتی که در موقعیت‌های مختلف از خود نشان داده، می‌توان به عنوان یک عکاس بزرگ شناخت. او در مکان‌هایی عکاسی کرده که هر فردی جرئت حضور در آن را ندارد و شجاعت عکس گرفتن را از دست نمی‌دهد.





چنین نظری را برای تعدادی از عکاسان از گذشته تا امروز دارم که آن‌ها با حضور و جسارت خود در زمان و مکان مناسب، اهمیت عکس‌هایشان را افزایش داده‌اند، نه لزوماً به‌خاطر خود عکس‌ها!   یکی از این عکاسان «لینزی آداریو» است. فرض کنیم که نام پرآوازه «لینزی آداریو» از روی این عکس‌ها برداشته شود و نام عکاسی گمنام بر روی آن‌ها گذاشته و در اختیار صاحب‌نظران قرار گیرد. چقدر ایراد ترکیب‌بندی و عکاسی بر آن‌ها وارد است؟! شاید گفته شود که در عکس‌های خبری، این موضوع و واقعه است که اهمیت ماجرا را در بر می‌گیرد و این کاملاً درست است. اما آیا نمی‌توان ثبت عکس‌هایی مثل «مادری که در اتاق کودکش را بر روی پایش گذاشته و کودک دیگرش در کنارش ایستاده» (۱) را با کادری عکاسانه‌تر ثبت کرد؟ یا در عکسی دیگر، «صف طولانی گرسنگان برای گرفتن غذا» (۲) را بهتر ثبت کرد؟

باز هم اشاره می‌کنم، اگر نام عکاس را از روی این عکس‌ها برداریم، چقدر می‌توان درباره ثبت عکس‌ها صحبت و نظر داد؟ «جمعیت زنان و کودکان محبوس در بار کامیون» (۳) به لحاظ لحظه ثبت، کادر و زاویه، آیا بیننده را اذیت نمی‌کند؟ چرا با دیدن بعضی از عکس‌های «لینزی آداریو» چنین فکری به ذهن می‌آید که اگر من جای عکاس بودم و در این موقعیت قرار می‌گرفتم، این عکس را به این‌گونه نمی‌گرفتم و ثبت بهتری انجام می‌دادم؟ مانند «عکس دخترک تک‌پا و حادثه‌دیده در جنگ، که ماشین سوخته‌ای در بک‌گراند قرار دارد» (۴) که به نظر من یکی از بهترین عکس‌های مجموعه است. با دیدن این عکس، به یاد کودک و لاشخور اثر بیادماندنی «کوین کارتر» می‌افتم.  آیا نمی‌شد این عکس بهتر از این هم ثبت شود؟





با نگاهی به مجموعه‌های «سالگادو»، «نِچوی»، «لاگدفود»، عکس‌ها به لحاظ هنری چنان شما را درگیر می‌کند که شاید نتوانید با مشاهده حتی یک عکس به خود بگویید اگر من جای عکاس بودم، چنین لنز، زاویه، جانمایی و... انجام می دادم!

اما با مشاهده مجموعه عکس‌های «لینزی آداریو»، به این نتیجه می‌رسم که شاید بسیاری از عکاسان ایرانی که در زمان درست و مکان درست قرار می‌گرفتند و پشتیبان‌هایی چون نیویورک تایمز، نشنال جئوگرافیک و تایم داشتند، قطعاً «لینزی آداریو»های بیشتری از این نقطه دنیا به جامعه عکاسان مطرح و صاحب‌نام معرفی می‌شدند.

باید  در جایگاه  «کریستین امان‌پور» باشی و چنان خوش شانس! که در هنگام پخش زنده از یکی از مناطق جنگی و هنگام اجرای در پلاتوی مورد نظر، دقیقاً در بهترین نقطه در کادر و در بک‌گراند تصویر و در فاصله یک کیلومتری از مجری انفجاری رخ می‌دهد که جذابیت گزارش را صدچندان می‌کند!

از بخش اول که بگذریم، نگاه انسانی در عکس‌های «آداریو»، مخصوصاً توجه به زنان و کودکان، ریشه در تفکر و اندیشه زنی دارد که جسورانه قدم به میدان‌های نبردی چون افغانستان، عراق، دارفور، یمن، سوریه و اخیراً اوکراین گذاشته و به ثبت وقایع و رخدادهایی پرداخته که اگر حضور او در آن زمان‌ها نبود، بخش مهمی از تاریخ مصور جهانی و فجایع انسانی که در حال رخ دادن بودند و هستند، محو و دیده نمی‌شدند و قطعا سیاستمداران دنیا  تشکیل جلسه برای چگونگی فراهم آوردن صلح نمیدادند .

و یادمان نرود که او یک زن است؛ که اگر مشکلات در چنین مکان‌هایی برای یک خبرنگار عکاس مرد هرچقدر باشد، قطعاً برای یک زن بیشتر و دشوارتر خواهد بود. جذاب‌ترین و حرفه‌ای‌ترین کاری که «لینزی» در مجموعه آفریقا انجام می‌دهد، بازگشت به جایی است که بیست سال قبل رفته و مجموعه‌ای را تهیه کرده است. رفتن به دارفور در سال ۲۰۰۴ و بازگشتش بیست سال بعد به سودان و عکاسی از همان مکان! کاری که تعدادی از عکاسان مطرح جهان قبل از او دست به چنین کاری زده‌اند و همیشه با استقبال خوبی از طرف مخاطبان روبرو شده است. مثل کاری که «استیو مک‌کوری» پس از هفده سال از ثبت پرتره مشهورش از دختر افغان به نام «شربت گل»، که عکس چهره اش جلد نشنال جئوگرافیک را مزین کرد، انجام داد و به دنبال او گشت و در سال ۲۰۰۲ مجموعه‌ای دیگر از او و زندگی و سرنوشت او تهیه کرد.

و می‌بینیم که زندگی برای زنان و کودکان در دارفور همانی است که برای «شربت گل» رقم خورده بود: جنگ، رنج، بدبختی، آوارگی، گرسنگی—چیزی که بعد از بیست سال باز هم تکرار یا ادامه داشته و به‌خوبی در قالب مجموعه ، ارائه می‌شود.



عکاسی رنگی و وجود رنگ به نحو خیره‌کننده‌ای در این مجموعه سراسر رنج و بدبختی، نشان از امیدی است که هنوز مردمان این سرزمین به آن اعتقاد دارند وجود رنگ در پوشش مردمان این منطقه ریشه در فرهنگ آفریقا دارد که این جنگهای طولانی هم نتوانسته رنگ را برایشان کمرنگ کند.                                                                           ثبت و انتخاب و ارائه مجموعه به‌صورت «فوتورپرتاژ» با نماهای باز، نماهای متوسط و نماهای بسته، یکی از جذابیت‌های مجموعه به شمار می‌رود.

ایرادی که به این مجموعه وارد است، که شاید جای بحث و گفت‌وگوی بیشتری داشته باشد، این است که درست است که «لینزی آداریو» توجه ویژه‌ای به زنان و کودکان در مجموعه خود دارد، اما این نباید به معنای حذف کامل مردان باشد. این گزارش در چه طبقه‌بندی قرار می‌گیرد؟ مستند؟ مستند گزارشی؟ حذف مردان آیا بر سندیت مجموعه لطمه نمی‌زند؟ آیا یک عکاس مجاز است با نگاهی اندیشه‌محور از یک اتفاق مستند به ثبت بخشی از واقعه‌ای بپردازد که کل ماجرا نبوده است. اینجا دارفور یا سودان است یا اردوگاهی که زنان و کودکان را در آن جا نگهداری و یا زندگی می کنند؟  با حذف مردان می توان این منطقه را دارفور دانست؟ یا  دارفوری است  که "لینزی آداریو"  به ما نشان می دهد! قطعا دارفوری نیست که در واقعیت وجود دارد!                                                         فرامرز عامل بردبار . 
موسسه تحقیقات و مطالعات عکاسی آبگینه 

گزارش مراسم گلریزان برای « سید علی سیدی » ( عکاس مشهدی)

گزارش مراسم گلریزان برای «  سید علی سیدی  » ( عکاس مشهدی)

خدواند را سپاس می گوییم که در این دنیای خود خواهی، هنوز هستند انسان هایی که در حد توان، یاری دهنده‌ی همنوع خود هستند.
به آگاهی تمامی عزیزان نگران و دغدغه‌مندان آیین مهربانی و همت عالی تامین هزینه پیوند کلیه دوست گرامی، هنرمند خراسانی و عکاس ایرانی می رساند:
پیرو درخواست همیاری برای هزینه های درمان (تامین و پیوند کلیه)، یکی از عکاسان ایران زمین، که مدتی است در طی هر هفته، سه روز به انجام دیالیز می‌پردازد، با همت نزدیک به 500 نفر  از مردمان نازنین و هموطنان از جای جای جهان، به شکل حقیقی و حقوقی مشارکت نموده اند و هزینه های آن را تامین نمودند.
امیدواریم در سایه‌ی مدد پروردگار بخشنده و مهربان، و دعای خیر شما خوبان روزگار و تجمیع و هدایت انرژی های قوت‌قلب دهنده‌تان به ایشان در مسیر بهبودی، به زودی در طی خبری دیگر راوی موفقیت های بعدی سیر درمانی مراحل درمانی پیوند و پذیرش و توفیق این جریان باشم.
بدیهی است تمامی مراحل امر تحت مشورت و همدلی جمعی از عکاسان پیش رفته و نتیجه عمل جراحی این بزرگوار، گام به گام با همدلی پیش رفته و اخبار جهت تکریم نگاه پیگیر دنبال کنندگان، اعلام و همگان را _به امید خدای مهربان_ در جریان مسیر بهبودی ایشان قرار خواهیم داد.
این متن تنها به پاس‌داشت همت عالی و تقدیر از درک و قدردانی از حضور و حمایت فرد_فرد شما شهروندان و هم‌وطنان تقدیم می‌شود و به حکم ادب و اخلاق و قدرشناسی و جلب خاطر پروردگار، از تمامی افراد، شرکت‌ها و خیریه‌های خصوصی و رسانه‌ها که در به بار نشست گام نخستین این خیر جمعی، در کنار شورای راهبری امر بودند «سپاس‌گزاریم»
با سپاس و بوسه بر دستان مهربان شما
جمعی از دوستان عکاس
16 آبان ماه 1404
عکس ها از: نیما نجف زاده






































نقد مجموعه عکس «راز مصائب مسیح» اثر پاول آدامک/ صبا رضوی


 بیوگرافی و سبک هنری پاول آدامک
Paweł Adamek متولد ۱۹۷۰، ساکن Sucha Beskidzka در لهستان است و تدریس عکاسی در یک مدرسه فنی محلی را نیز برعهده دارد  .
او عضو فعال تعدادی گروه عکاسی، از جمله باشگاه مستقل عکاسان در کراکوف، است  .
آثار او در نمایشگاه‌های گروهی متعدد به نمایش درآمده‌اند؛ از جمله نمایش در Photomonth کراکوف و Krakow Photo Fringe در سال ۲۰۱۶ با مجموعه «Radius π is how it is»  .
موضوعات و نمایشگاه‌ها
آدامک مجموعه‌هایی را درباره موضوعاتی مانند یهودیت حسی (Hasidism) با عنوان «A Journey to Holiness» در سال ۲۰۲۱ (برلین) و ۲۰۲۲ (Sucha Beskidzka) به نمایش گذاشته است. همچنین نمایشگاهی با عنوان «Body Touch» در سال ۲۰۲۳ برگزار کرده است  .






ندا احمدی پژوهشگر و مدرس عکاسی با ترجمه  و معرفی پاول آدامک ، مجموعه ی راز مصائب مسیح این هنر مند را در معرض نقدِ نویسندگان و  هنرمندان قرار داده است که از میان نقد های رسیده نقد برتر این دوره به خانم صبا رضوی تعلق گرفته است . 
نقد مجموعه  عکس «راز مصائب مسیح» اثر پاول آدامک/  صبا رضوی
تمرکز اصلی او گزارشگری از زندگی انسان‌ها در محیط‌های نزدیک به آن‌ها است؛ تلاش دارد احساسات و چندبُعدی‌بودن زندگی را نشان دهد و عکاسی او روایتی فرهنگی و صمیمی از انسان‌ها ارائه می‌کند  .
مجموعه‌ی «راز مصائب مسیح» اثر پاول آدامک جایی میان روایت مستند و نگاه نمادین حرکت می‌کند. این عکس‌ها تنها ثبت لحظه‌ی یک مراسم مذهبی نیستند، بلکه تلاشی‌اند برای وصل کردن امروز به گذشته‌ای که ریشه در قرن هفدهم دارد.



انتخاب سیاه‌وسفید برای این مجموعه بسیار هوشمندانه است چرا که رنگ از آن حذف شده و نگاه تماشاگر مستقیم‌تر روی صورت‌ها، نور و سایه‌ها مینشیند. همین باعث شده عکس‌ها حس نزدیکی بیشتری به گذشته پیدا کنند و یک مراسم محلی معمولی حال‌وهوای متفاوت تری به خودش بگیرد. در خیلی از قاب‌های این مجموعه نور نقش اصلی را بازی میکند
زیرا که روشنایی‌های تند انگار فضایی معنوی تر می‌سازند و سایه‌ها هم سنگینی رنج را بیشتر جلوه می‌دهند.

کادربندی‌ها هم با دقت انتخاب شده‌اند. در مقایسه با مجموعه عکس هایی مشابه به راز مصائب مسیح آدامک با استفاده از نماهای بسته روی چهره‌ها، احساسات فردی را پررنگ‌تر کرده، در حالی که همزمان نماهای باز گستردگی جمعیت و همبستگی جمعی را نشان می‌دهن. همین جابه‌جایی بین صحنه‌های شلوغ و نماهای فردی توانسته روایت مجموعه را متنوع و زنده کند.
از دید من، عکس‌ها دو لایه‌ی اصلی دارند. در لایه‌ی اول،ما به عنوان بیننده یک ثبت صادقانه‌ی مستند می‌بینیم؛ لحظه‌ها واقعی‌اند و دخالت مستقیم عکاس کمتر در آنها حس می‌شود، بنابراین حال‌وهوای مراسم راحت‌تر به مخاطب عکس منتقل می‌شود. اما در لایه‌ی دوم، عکاس با تاکیید بر حالت بدن‌ها و نگاه‌های مردم، تصویری ذهنی از رنج را بازسازی کرده. اینجاست که بیننده ناخودآگاه خودش را جای افراد حاضر می‌گذارد و حتی بدون حضور در مراسم، بار آن رنج را روی شانه هایش حس میکند
ترکیب‌بندی ساده‌ی بسیاری از قاب‌ها باعث شده توجه روی احساسات و نمادها زنده بماند. در بعضی فریم‌ها تضاد نور و تاریکی آن‌قدر شدید است که یادآور کشمکش بین امید و رنج شده و همین حس دراماتیک کار را بیشتر میکند.

این مجموعه فقط یک روایت مذهبی ساده نیست. در نگاه‌های خسته، دست‌های درهم‌فشرده و بدن‌های سنگین، چیزی فراتر از نمایش دیده می‌شود
و میتوان گفت یادآور این‌ است که رنج و ایمان در کنار هم بخشی از تجربه‌ی مشترک همه ی ما انسان‌هاست. تماشاگر صرفا ناظر نیست بلکه خودش راهم به خوبی میان جمعیت حس میکند.
وقتی این کار را با مستندنگاری‌های سباستیائو سالگادو مقایسه می‌کنم، به نظرم آدامک هم به شخصه دنبال پیوند زدن واقعیت های اجتماعی با تجربه‌ های معنوی است. با این تفاوت که او نگاهش را روی پیشینه‌ی فرهنگی لهستان و آیینی گذاشته که قرن‌هاست که ادامه یافته و ادامه خواهد یافت. 

نقطه‌ی قوت اصلی این مجموعه را در توانایی‌اش برای نگه‌داشتن تعادل میان سه بخش مختلف میبینم، اول مستندسازی یک مراسم سپس بازتاب احساسات انسانی و بعد اشاره به لایه‌های تاریخی و نمادین. آدامک به خوبی نشان می‌دهد که عکاسی آیینی فقط ثبت یک قاب معمولی نیست
بلکه فرصتی است برای دوباره اندیشیدن درباره‌ی رنج، ایمان و همبستگی در دنیای امروزمان.
صبا رضوی / موسسه تحقیقات و مطالعات عکاسی آبگینه 

"کم تر،بیشتر است"/ نگاهی به عکس های آرماندو کاپوچیانی / فهیمه حسینی زهرایی



آرماندو کاپوچیانی، معروف به دینو، عکاس و سرآشپز ایتالیایی بود. او اشتیاق شدیدی به هنر و معماری داشت، اما به تشویق خانواده مسیر دیگری را انتخاب کرد. نیاز او به نشان دادن خلاقیت در آشپزی به مدیران رستوران‌ها باعث شد که عکاسی از غذاهای خود را آغاز کند و به این ترتیب، دوباره میل و شیفتگی‌اش به هنر را پیدا و دنبال کند. شعار او این بود: «سادگی، نهایت پیچیدگی است.»



مجموعه عکاسی کاپوچیانی بر هارمونی، هندسه، نظم و ترکیب استوار است. اشکال، رنگ‌ها و خطوط آن‌چنان منطقی و منسجم شده‌اند که گویی وجود ندارند و متعلق به این دنیا نیستند. آرماندو کاپوچیانی با خلق عکس‌هایی به ظاهر بسیار ساده، قصد دارد با ایجاد تجربه‌ای بصری منحصر به فرد، واکنش احساسی «سادگی پیچیده» را برانگیزد. در این آثار، عناصر و ترکیب‌بندی به حداقل می‌رسند و مفهوم «کم‌تر، بیشتر است» به خوبی نشان داده می‌شود. وی قصد دارد نشان دهد که چگونه می‌توان با تعداد زیادی از اشیاء و کارها که ما را احاطه کرده‌اند، به شیوه‌ای متفاوت رفتار کرد و با کمترین لایه‌های ترکیبی، دسترسی بیشتری به درک جهانی پیچیده‌تر داشت. (Mainetti, 2021)






پله در عکاسی نماد پیشروی به سمت دانش، صعود به طرف شناخت و دگرگونی است و می‌تواند سمبل جستجوی آگاهی در معنویت باشد. پله‌ها به رنگ مخلوطی از سیاه و سفید نمایش داده شده‌اند؛ پله سفید نشانه اوج علم است. رنگ سرخ به دلیل نماد بودن نیرو، قدرت و درخشش، یکی از اصول اصلی زندگی محسوب می‌شود. سرخ درخشان نمایانگر ویژگی‌های مذکر است و سرخ تیره نشانه رموز زندگی و ویژگی‌های مونث است. همچنین رنگ سرخ نماد زایش و باززایش است. (شوالیه، گربران، ۱۹۰۶؛ فضاییلی، ۱۳۸۲)



خانه نماد مرکزی جهان است و تصویری از کل هستی به شمار می‌آید. هر یک از درها و پنجره‌ها با عناصر مختلف جهان ارتباط دارند و به معنای درون انسان تفسیر می‌شوند. طبقات خانه نماد مراحل مختلف روح هستند و اتاق‌های مختلف با سطوح روانی متفاوت مرتبط می‌شوند؛ طبقات پایین‌تر نمایانگر ناخودآگاه و غرایز هستند. در آیین دائو، مراکز حساس درون انسان با هنرهای گوناگون همسان شمرده می‌شوند و در آیین بودا، تمام جسم انسان با خانه همذات‌پنداری می‌شود. جسم به عنوان مهمانخانه‌ای موقت دیده می‌شود که تنها پناهگاهی موقتی است. در چرخه زندگی تبتی، جسم به شکل خانه‌ای با شش پنجره تصویر می‌شود که نماد شش حس است. تمام ساختمان‌ها تجدیدکننده کار خلقت‌اند و برای بودا، ساختمان نمادی از ساختار ذهنی است که برای رسیدن به آزادی و رهایی باید از آن رها شد.
پنجره نماد پذیرش نور و رمز پذیرندگی است؛ اگر پنجره مربع باشد، نور آن زمینی و مادی خواهد بود. سایه از یک سو تضادی با نور است و از سوی دیگر تصویری گذرا، غیرواقعی و متغیر است. سایه گاه با اعمال غریزی و مهارنشده خودنمایی می‌کند. این غرایز ذاتاً بد نیستند، اما اگر در ناخودآگاه سرکوب شوند، در معرض خطر تبدیل به رفتارهای منفی قرار می‌گیرند.

رنگ‌ها نخستین خاصیت نمادین خود را در فراگیری و جهان‌گستری نشان می‌دهند، نه فقط از نظر جغرافیایی، بلکه در تمام سطوح روان‌شناختی نیز حضور دارند. رنگ‌ها نشانگر فضا و مکان هستند؛ مثلاً آبی بعد عمودی دارد و سفید نماد بی‌زمانی است. رنگ‌های متضاد سمبل دوگانگی وجود انسان‌اند. رنگ سفید نشانه پیشرفت به سوی تکامل است و رنگ‌های آبی، نیلی و بنفش قدرت مسکن و آرام‌بخشی دارند. به عقیده یونگ، آبی رنگ اندیشه و تفکر است. رنگ زرد بیانگر نیرو و ابدیت الهی است. آبی یکی از غیرمادی‌ترین رنگ‌هاست و هر آنچه به آن می‌رسد، غیرمادی به نظر می‌رسد؛ سطحی که آبی می‌شود، دیگر سطح نیست. (شوالیه، گربران، ۱۹۰۶؛ فضاییلی، ۱۳۸۲)
با اینکه آرماندو کاپوچیانی در ابتدا به دلیل پذیرش راه پیشنهادی خانواده‌اش از مسیر هنر و معماری دور شد، اما ناخودآگاه او را به سمت استعداد و خواسته ذاتی‌اش کشاند و در این مسیر موفق شد. تجربه و تبحرش در سرآشپزی، قاب‌های او را ویژه کرده است؛ تمام عکس‌هایش رنگ و طعم خوراکی دارند و به‌طرز جذاب و آرام‌بخشی عطر و طعم هر عکس را به مشام می‌رسانند. این تصاویر در لذت بصری یا در بعد ماورایی، یادآور تمام غذاهای لذیذ و دلپذیری هستند که در رویا یا بیداری تجربه کرده‌ایم.
تمایل و وابستگی او به هنر معماری نیز به وضوح مشهود و قابل لمس است. عناصر بصری مانند سطح، خط و نقطه به صورت یکپارچه، زیبا، تمیز و منظم در دید بیننده جای می‌گیرند. اگرچه ممکن است ابتدا هنرمند از مسیر درونی و کشش خود بازداشته شده باشد، اما زمانی که شروع به خلق این قاب‌های خالص کرده است، عمق و ابعاد فراتر از ظاهر آثار او به روشنی دیده می‌شود؛ آنچه پشت اثر وجود دارد و مخاطب را به تفکر و تامل وا می‌دارد بسیار مشهود است.
فهیمه حسینی زهرایی
منابع :
https://www.eyeshotstreetphotography.com
شوالیه ژان . گربران الن .نمادها و نشانه ها. 1906 .چاپ اول. فضایلی
سودابه .تهران.جیحون.

نمایشگاه عکس «روبان صورتی: روایت‌های زندگی» / ابراهیم بهرامی

نمایشگاه عکس «روبان صورتی: روایت‌های زندگی»
با آثاری از عکاسان بین‌المللی
ارائه شده توسط :  ابراهیم بهرامی

سرطان پستان (Breast Cancer) یکی از شایع‌ترین سرطان‌ها در میان زنان سراسر جهان است، هرچند مردان نیز (بسیار کمتر) ممکن است به آن مبتلا شوند. این بیماری زمانی اتفاق می‌افتد که سلول‌های غیرطبیعی در بافت پستان رشد و تقسیم کنترل‌نشده داشته باشند و ممکن است به بافت‌های اطراف یا حتی بخش‌های دیگر بدن گسترش پیدا کنند.

روبان صورتی نمادی جهانی برای آگاهی و حمایت از بیماران مبتلا به سرطان پستان است. این بیماری یکی از شایع‌ترین سرطان‌ها در زنان است که تأثیر عمیقی بر زندگی فرد مبتلا و اطرافیانش دارد. آگاهی و تشخیص زودهنگام نقش بسیار مهمی در بهبود وضعیت بیماران ایفا می‌کند.

نخستین بار نماد روبان صورتی در سال ۱۹۹۰ میلادی معرفی شد. هدف اصلی آن افزایش اطلاع‌رسانی درباره سرطان پستان و حمایت از بیماران این حوزه است. از ۱ تا ۳۱ اکتبر (۹ مهر تا ۹ آبان) هر سال، ماه جهانی اطلاع‌رسانی درباره سرطان پستان است که در این دوره فعالیت‌های گسترده‌ای برای آگاهی‌بخشی انجام می‌شود.

این نماد از ابتکار زنی به نام شارلوت هایلی است که خود از سرطان پستان رنج می‌برد و در سال ۱۹۹۲ با هدف جلب توجه عمومی و حمایت قانونی این روبان‌ها را به‌کار برد. امروز روبان صورتی به نماد جهانی آگاهی و همبستگی با بیماران سرطان پستان تبدیل شده است.

نمایشگاه عکس «روبان صورتی» که در نوع خود پیشگام است، هر ساله با هدف افزایش آگاهی عمومی، حمایت از بیماران سرطان پستان، مبارزه با این بیماری و ترویج غربالگری زودهنگام برگزار می‌شود. این رویداد هر ساله با عناوین حمایتی و موضوعات خاصی برگزار شده است؛ از جمله:

«مثبت صورتی» (۲۰۱۲)/ «همبستگی و سرطان پستان» (۲۰۱۳)/ «انرژی صورتی» (۲۰۱۴)/ «نبرد من، نیروی من» (۲۰۱۵)/ «دوست‌داشتن خود» (۲۰۱۶)/ «آنچه ما را متحد می‌سازد» (۲۰۱۷)/ «همه درگیرند» (۲۰۱۸)/ «قهرمانان» (۲۰۱۹)/ «تاب‌آوری» (۲۰۲۰)/ «قدردانی» (۲۰۲۱)/ «نگاهی به زیبایی» (۲۰۲۲)/ «نامرئی‌ها» (۲۰۲۳)/ «نور/نورها» (۲۰۲۴) و در سال ۲۰۲۵ «نزدیک‌تر به قلب».

این رویداد اکنون به نقطه‌ای مرجع در حوزه‌ی خود تبدیل شده و در طول سال‌ها توانسته است روایت‌های زندگی بیماران را آشکار سازد؛ روایت‌هایی که اغلب بی‌نام هستند اما همواره منحصربه‌فرد و هرگز عادی نیستند.

نگاهِ عکاسانه به این موضوع، روایتگر داستان‌هایی عمیق درباره خانواده، دوستی، و عشق است. آثاری که تأملاتی صادقانه و بی‌پرده درباره بیماری ارائه می‌دهند، پرتره‌هایی صریح از تاب‌آوری انسان‌ها و روایت‌های بصری تأثیرگذاری هستند که نشان‌دهنده تجلی یک حرکت انسانی عمیق‌اند.  داستان هایی از زندگی‌هایی که هر یک به نوبه خود منحصربه‌فرد و الهام‌بخش هستند.




نمایشگاه عکس «روبان صورتی» پیوندی است از انسان به انسان، از دل به دل؛ پیوندی ناگسستنی از همبستگی میان اعضای یک خانواده و افراد جامعه که هر یک داستانی را روایت می‌کند. سرطان پستان تنها یک بیماری جسمی نیست؛ بلکه روایتی است از ترس، امید، مبارزه و عشق. این نمایشگاه تلاشی است برای بازنمایی لحظه‌هایی که شاید در نگاه اول با درد و رنج آمیخته باشند، اما در عمق خود سرشار از زندگی، ایمان و زیبایی انسانی هستند
هر کدام از این تصاویر، داستانی شخصی و صمیمانه از مهربانی، نبردها، امیدها و عشق را بازگو می‌کنند؛ روایت‌هایی نیرومند و روشنگر از زندگی روزمره بیماران سرطان پستان؛ از مراحل درمان و بهبودی تا بازگشت به چرخه زندگی. این عکس‌ها در یک قاب واقعیت‌های روزمره بیماری را به نمایش می‌گذارند، لحظاتی پر از لطافت، مهربانی، پشتیبانی و تلاش‌های جمعی برای حفظ کرامت انسانی. نمایش این تصاویر برای عموم مردم با هدف شکستن تابوها و ایجاد گفت‌وگوی آزادانه درباره بیماری است، ستایش نیرویی که از دل این رنج برمی‌خیزد و پیروز می‌شود.

این نمایشگاه دعوتی است به تماشای زندگی در میانه‌ی بیماری، نگاه به عشق در دل رنج، و یادآوری این مهم که حتی در تاریک‌ترین لحظات، نور امید همواره می‌تواند بدرخشد.



سلامت روان بیماران مبتلا به سرطان پستان نقش بسیار مهمی در کیفیت زندگی و روند درمان آن‌ها ایفا می‌کند که می توان از ابعاد مختلف به آنها پرداخت. این موارد از جنبه‌های مهم سلامت روان بیماران سرطان پستان هستند که توجه به آنها در کنار درمان‌های پزشکی می‌تواند تأثیر بسزایی در روند بهبودی و کیفیت زندگی بیماران داشته باشد.
۱. تاب‌آوری (Resilience)
یکی از ابعاد کلیدی در این زمینه، تاب‌آوری است که به معنای توانایی بیمار در مقابله با استرس‌ها و فشارهای ناشی از بیماری می‌باشد. تاب‌آوری بالا موجب کاهش اضطراب و افسردگی و افزایش توانایی فرد برای ادامه درمان می‌شود.

برای افزایش تاب‌آوری، روان‌درمانی حمایتی، تمرین‌های ذهن‌آگاهی و روایت‌درمانی از روش‌های مؤثر هستند که به بیماران کمک می‌کنند بتوانند بهتر با چالش‌های بیماری کنار بیایند و سلامت روان خود را حفظ کنند. مطالعات نشان داده‌اند تاب‌آوری می‌تواند به عنوان یک عامل تعدیل‌کننده، تاثیرات منفی افسردگی و اضطراب را کاهش داده و کیفیت زندگی بیماران را بهبود بخشد.
۲. امید (Hope)

امید یکی از مهم‌ترین عوامل پیش‌بینی‌کننده کیفیت زندگی، به ویژه در افراد بیمار است. حتی در مراحل پیشرفته بیماری، داشتن امید به بهبود نسبی یا کنترل سرطان، می‌تواند انگیزه درمان را در بیمار تقویت کند. درمانگران گاهی از رویکرد «امیددرمانی» (Hope Therapy) استفاده می‌کنند که نتایج پژوهش‌ها نشان داده است این روش به طور معناداری می‌تواند تاب‌آوری و امید به زندگی بیماران مبتلا به سرطان پستان را افزایش دهد.

 





۳. عشق و روابط عاطفی (Love and Romantic Relationships)

عشق همسر، فرزندان یا دوستان می‌تواند نقش داروی روانی قوی را ایفا کند. روابط عاطفی مستحکم، احساس ارزشمندی و امنیت روانی را تقویت می‌کند و کمبود حمایت عاطفی گاهی منجر به افسردگی شدید و کناره‌گیری اجتماعی می‌شود.

۴. مبارزه با بیماری (Fighting Spirit)

بیمارانی که نگرشی عزم‌مندانه و مبارزه‌جویانه دارند (به جای انفعال یا تسلیم)، معمولاً شانس بیشتری برای تطابق روانی و حتی بهبود فیزیکی دارند. آموزش مهارت‌های مقابله‌ای (Coping Skills) می‌تواند روحیه مبارزه‌جویی را در این بیماران افزایش دهد.

۵. همبستگی و مهربانی خانواده (Family Unity and Kindness)

خانواده نخستین و مهم‌ترین منبع حمایت روانی و اجتماعی بیمار است. مهربانی و همدلی اعضای خانواده باعث کاهش احساس تنهایی و بی‌پناهی بیماران می‌شود. آموزش خانواده برای حمایت مؤثر و بدون ترحم نقش حیاتی در بهبود وضعیت روانی بیماران دارد.







۶. معنویت و باورهای دینی (Faith and Spiritual Beliefs)

بسیاری از بیماران مبتلا به سرطان پستان با تکیه بر ایمان و معنویت، آرامش بیشتری پیدا می‌کنند. دعا، مدیتیشن و معنادرمانی (Logotherapy) می‌تواند رنج‌های روانی را کاهش دهد و باعث تقویت دستگاه ایمنی و بهبود کیفیت زندگی بیماران شود. مطالعات نشان داده‌اند که افرادی که به باورهای معنوی و دینی پایبندند، توانایی بیشتری در مقابله با چالش‌های بیماری دارند و معنویت باعث افزایش تاب‌آوری، حس معنا و امید در آنها می‌شود.

۷. خودپنداره و تصویر بدنی (Body Image)

جراحی‌های مرتبط با سرطان پستان مانند ماستکتومی یا تغییرات ظاهری ناشی از درمان می‌تواند بر هویت زنانه و عزت نفس بیماران تأثیر منفی بگذارد. بازسازی پستان (Breast Reconstruction) نقش مهمی در بازگرداندن تصویر مثبت از بدن و حفظ اعتماد به نفس بیماران دارد.

۸. افسردگی و اضطراب (Depression and Anxiety)

بیماران مبتلا به سرطان پستان معمولاً در معرض افسردگی و اضطراب هستند. انجام غربالگری‌های روان‌شناختی و مداخلات به موقع نقش مؤثری در کاهش این اختلالات دارد و به بهبود روند درمان و کیفیت زندگی کمک می‌کند.

 

۹. حمایت اجتماعی (Social Support)

مشارکت در فعالیت‌های جمعی و حضور در گروه‌های حمایتی (حضوری یا آنلاین) باعث تقویت حس همدلی و اشتراک تجربه در بیماران می‌شود. این حمایت‌های اجتماعی نقش کلیدی در بهبود کیفیت زندگی و کاهش احساس تنهایی و انزوا دارد.






    هنر در اینجا رسالتی دوگانه بر عهده دارد: از یک سو، روایت صادقانه رنج‌ها و چالش‌ها؛ و از سوی دیگر، خلق فضایی برای امید، گفت‌وگو و همدلی. عکاسی به عنوان زبان مشترکی میان بیماران و جامعه عمل می‌کند؛ زبانی که سکوت را می‌شکند، تابوها را فرو می‌ریزد و انسانیت را در مرکز توجه قرار می‌دهد.



در این مسیر، هنرمند صرفاً به ثبت تصویر نمی‌پردازد، بلکه به‌واسطه زبان تصویر، تجربه‌ای انسانی را روایت می‌کند و گفتگو برمی‌انگیزد. عکس‌ها ممکن است واقعیت‌های تلخ بیماری را نشان دهند، اما در عین حال فضایی برای امید و مبارزه می‌آفرینند که تاثیری عمیق‌تر بر مخاطب دارند.






هر قاب از عکس های هنرمندان ِ عکاس ، سندی است بر تاب‌آوری زنانی که در برابر طوفان سرطان پستان ایستاده‌اند و عشق، همبستگی خانواده، دوستان و جامعه را به نیرویی قدرتمند برای ادامه مسیر تبدیل کرده‌اند. عکاس باید فراتر از جسم بیمار، به روح و زندگی او بنگرد؛ نگاه عکاس می‌تواند سفر انسانی بیمار را از لحظه تشخیص، ترس و ناامیدی، تا امید و بازسازی هویت روایت کند.

این نگاه عمیق هنری، فرصتی است برای به تصویر کشیدن توانمندی‌ها و زیبایی‌های انسانی حتی در سخت‌ترین شرایط، و نقش مهمی در شکستن تابوها و افزایش آگاهی اجتماعی ایفا می‌کند.

ابراهیم بهرامی / شهریور 1404

ارائه‌ی این مقاله همراه با نمایش آثار در تاریخ دوازدهم شهریور ۱۴۰۴ در گالری گلستانه‌ی مشهد برگزار شده است. این جلسه با همکاری موسسه تحقیقات و مطالعات عکاسی آبگینه، موسسه جان و خرد و نمایندگی فدراسیون جهانی هنر عکاسی در ایران برگزار گردیده است و فرصتی برای نمایش و تبادل تجربیات هنری و پژوهشی در حوزه عکاسی و سرطان پستان بود.

























موسسه تحقیقات و مطالعات عکاسی آبگینه / ابراهیم بهرامی

نقد عکسِ « ایستگاه» اثر نوشین وفادار/ سید مهدی امیری


نقد عکسِ «  ایستگاه»  اثر  نوشین وفادار/  سید مهدی امیری
هر بار با دیدن عکس خانم نوشین وفادار، حس می‌کنم کنار یک جاده‌ی آشنا، در خاطرات خودم ایستاده‌ام. یک قاب به ظاهر ساده که هرچه بیشتر نگاهش می‌کنی، عمیق‌تر می‌شود و داستان‌هایش را برایت فاش می‌کند.
در نگاه اول، یک خانواده را می‌بینیم. یک خانواده‌ی خسته از راه، اما استوار. قلبم اول از همه پیش آن دو کودک می‌رود که با تمام وجود می‌دوند و می‌خندند. انگار تمام انرژی و امید پاک و معصومانه در قدم‌های کوچک و برهنه‌ی آن‌ها خلاصه شده.
اما باید اعتراف کنم که این سادگی، چقدر هوشمندانه مهندسی شده. خانم وفادار، خانواده را به کنج سمت چپ کادر کشانده و این‌طور، جاده را به یک شخصیت اصلی تبدیل کرده؛ جاده‌ای که مثل یک رود، داستان را به سمت آینده‌ای نامعلوم می‌برد. نور گرم و مورب عصرگاهی را می‌بینم که چطور مثل یک تاش نرم، روی بافت لباس‌ها و خاک کنار جاده کشیده شده و به چهره‌ها حس زنده بودن بخشیده.
و آن حرکت بچه‌ها... این یک انتخاب کلیدی است. سرعت شاتر آنقدر دقیق تنظیم شده که هم می‌توانیم انرژی و هیجانشان را حس کنیم و هم لبخندشان را به وضوح ببینیم. این بچه‌ها شبح نیستند، خودِ زندگی‌اند. اینجاست که می‌فهمم تمام این تکنیک‌های بی‌نقص، فقط ابزارهایی هستند در دست یک قصه‌گوی ماهر.
اما قصه‌ی اصلی برای من، در همان لبخندها نهفته است. 
این‌ها لبخندهای مقابل دوربین نیستند، این یک بازی واقعی و یک شادی خالص است. اینجاست که امضای شخصی نوشین وفادار پای این عکس خوش رقصی می کند. کسی که ما او را با عشق عمیقش به دنیای کودکان و پروژه‌های فوق‌العاده‌ برای تربیت عکاسانی کاربلد با دستان کوچک می‌شناسیم، خانم وفادار زبان بچها را خوب می شناسد. می‌داند چطور اعتمادشان را جلب کند تا حضور دوربین را فراموش کنند و خودشان باشند. این قاب، بیش از هرچیز، حاصل یک همدلی و ارتباط صاف و ساده است.
برای همین این عکس، مرا بی‌اختیار به یاد دوروثیا لانگ عکاس تاریخ ساز آمریکایی می‌اندازد. نه به خاطر شباهت ظاهری، که به خاطر آن روح مشترک. همان نگاه پر از احترام به انسان، همان تمرکز بر خانواده به عنوان یک دژ محکم در برابر سختی‌ها، و همان کرامت و وقاری که حتی در ساده‌ترین شرایط هم از بین نمی‌رود.
در نهایت، این عکس برای من، داستان یک «ایستگاه» است. توقفی کوتاه در سفر بی‌پایان زندگی برای آنکه اعضای یک خانواده، یکدیگر را دوباره ببینند و به هم یادآوری کنند که دلیل این سفر سخت، همین لبخندهایی است که از دور به سمتشان می‌دود.
خانم نوشین وفادار در این قاب، یک لحظه‌ی گذرا را به یک قصیده ماندگار تبدیل کرده؛ شعری درباره‌ی عشق، تعلق و امید بی‌پایانی که در ساده‌ترین شکل زندگی هم جریان دارد.
سید مهدی امیری / موسسه تحقیقات و مطالعات عکاسی آبگینه