نمایشگاه عکسی از ساسان مویدی با موضوع دفاع مقدس ازتاریخ 31 آذر ماه در گالری رضوان مشهد به نمایش در آمد /. این نمایشگاه که به همت کانون عکس انجمن سینمای جوانان مشهد برگزار شد به مدت یک هفته دایر بود ، مطلبی در ابتدای نمایشگاه توسط خانم سمیه عرفانی نوشته شده بود که با حس و حال فضای نمایشگاه همخوانی بسیاری داشت . این مطلب و تعدادی از عکس های ساسان مویدی را در ادامه ملاحظه خواهید کرد. .
صبح ها که بیدار میشدم چشمانم باز نمیشد از قِی بستگیِ حاصل از سرماخوردگی و نموریِ گاراژ آپارتمان یوسف آباد. مدتی بود که موتورخانه ساختمان و صدای مهیبش شده بود لالایی شبانهمان و سوسک های بزرگش قصه هر شب مامان که از بیدار بودنش میگفت و اینکه مواظب است نیایند سراغمان! نمیدانم اگر میزد و آوار میریخت روی سرمان، بودنمان در زیرزمین چه فایدهای داشت!
پدرم جبهه بود، خیلیها میآمدند دیدنمان، از همسرِ همرزمها و همسرِ شهدا تا همکاران و دوست و فامیل. جنگ که شروع شد ١ ماهه بودم و حالا ۵-۶ ساله، اصرار داشتم جلوی مهمان ها روسری سرم کنم و مدام گرهاش را سفت کنم که نه تنها من بروم بهشت بلکه صَدّام هم بمیرد از شدتِ حجابم!
پدربزرگ هایم با پاکت های کاغذی پر از آجیل و خوراکی میآمدند که سرمان گرم شود و جای خالی بابا اذیتمان نکند. از سِت بودن رنگ پاکت ها با چسبهایِ کاغذیِ ضربدری خورده روی شیشههایِ قَدیِ آپارتمان قِصه می ساختم، دوستشان داشتم چون بابا چسبانده بود، برای اینکه وقتی زد، شیشهها نریزد وسط خانه توی سر و صورتمان.
آژیر قرمز که بلند میشد میدویدیم توی گاراژ، با همان قد و قواره چمباتمه میزدیم گوشه دیوار تا صدایش میآمد، نمیدانستیم کجا را زده، توی گاراژ نور نبود، فقط صدا بود و بوی بنزین و سوسکهای بزرگ قهوهای.
منتظر آژیر سفید که میماندم، صداها مدام در سرم تکرار میشد:
شنوندگان عزیز توجه فرمایید، ملت شهید پرور ایران توجه فرمایید، علامتی که هم اکنون میشنوید اعلام خطر یا وضعیت قرمز است و معنی و مفهوم آن اینست که.... صدای ضربههایی متصل، ریتمِ تکرار جملات را در ذهنم بهم میزند، سرم را بلند میکنم، کبوتری نشسته لبه پنجره و یکریز نوک می زند به شیشه، آفتاب چشمانم را میزند، آنقدر اشک ریختهام که نفسم بالا نمیآید؛ اینجا مشهد است، پشت میز کارم نشستهام و ظاهرا ٣١ سال است که جنگ تمام شده است! نمیدانم چند دقیقه است که محو تماشای عکس ساسان مویدی شدهام که میتوانست مثل خیلی از استوریهای اینستاگرام رد شود و برود.
دخترک ٣-۴ ساله است میان تعداد زیادی بانوی بسیجی، پیشانی بندی با عنوان “یا مهدی ادرکنی” دارد و روسریاش را سفت بسته است. انگار من است، آنقدر واقعیست که میروم به عمق خاطرات و میشوم همان دخترک تهرانیِ دلتنگِ پدرِ رزمندهاش که وسط بمبارانِ صَدام با مادر و برادرهایش تنها مانده است.
برای اولین بار به آقای مویدی پیام میدهم، پاسخش زود میآید با واژه ترکیبیِ دخترِخوبم... هیچ اصول عجیب و غریبِ دست و پا گیری ندارد، مهربانیاش واقعیست، خودش است؛ و حضور عاشقانه اش در لحظه همان چیزی است که عکسهایش را متمایز میکند.
امروز کانون عکس پس از تهران و قزوین میزبان او و آثارش است؛ ٣٣ عکس از دوران دفاع مقدس بر دیوار نگارخانه رضوان در برابر دیدگان شما عزیزان قرار دارد. کتاب ایشان که توسط نشر انجمن عکاسان انقلاب و دفاع مقدس منتشر شده گنجینهای گرانبهاست برای تاریخ وطن. این کتاب در برگیرنده ١٢۶ عکس از سالهای ١٣۵٩ تا ١٣۶٧ است.
نمایشگاه پیشِ رو حاصل زحمات همکاران بزرگوارم علی سعیدی، حامد اسدی و سیدرهام رسولی است. ما در هیئت مدیره کانون عکس مشهد از حضور شما بزرگواران که بیننده این نمایشگاه هستید سپاسگزاریم.
سمیه عرفانی خانقاهی
عضو هیئت مدیره کانون عکس انجمن سینمای جوانان مشهد